کد مطلب:29447 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:103

همسنگ کردن خویش با ناتوان ترین ها












4555. امام علی علیه السلام:خداوند، مرا پیشوای بندگانش قرار داده است و بر من واجب كرده كه خودم، خوردنم، نوشیدنم و پوششم را به قدر ناتوان ترینِ مردم قرار دهم تا ندار به ناداری ام اقتدا كند و ثروت ثروتمند، او را سركش نسازد.[1].

4556. الكافی - به نقل از صالح بن ابی حمّاد و احمد بن محمّد و دیگران، درباره امام علی علیه السلام در جریان انتقاد ایشان از عاصم بن زیاد، كه لباس درشت پوشیده و از اجتماع، دوری گزیده بود و برادرش ربیع بن زیاد، شكایت او را نزد علی علیه السلام برده بود كه به خاطر این رفتار، خانواده اش را غمگین و فرزندانش را محزون ساخته است -:[ فرمود: ] «عاصم بن زیاد را نزد من بیاورید».

او را آوردند. هنگامی كه او را دید، با او ترش رویی كرد و به وی فرمود:«از خانواده ات شرم نمی كنی؟ به فرزندانت رحم نمی كنی؟ آیا می پنداری كه خداوند، پاكی ها را برای تو حلال شمرده، ولی از این كه از آنها استفاده كنی، ناخشنود است؟! تو نزد خداوند، كوچك تر از این هستی.

آیا خداوند نمی گوید:"وَالأَرْضَ وَضَعَهَا لِلأَنَامِ * فِیْهَا فَاكِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذَاتُ الأَكْمَامِ؛[2] و زمین را برای مردم نهاد. در آن، میوه است و نخل ها با خوشه های غلاف دار"؟ آیا خداوند نمی گوید:"مَرَجَ البَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ * بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا یَبْغِیَانِ؛[3] میان آن دو، حدّ فاصلی است كه به هم تجاوز نمی كنند" تا آن جا كه می گوید:"یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللؤلُؤُ وَالمَرْجَانُ؛[4] از هر دو [ دریا ] مروارید و مرجان برآید"؟

به خدا سوگند، نشان دادن [ و بیان كردن ]نعمت های خداوند، با رفتار، پیش او محبوب تر از نشان دادن [ و بیان ] آن به گفتار است و خداوند متعال می فرماید:"وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث؛[5] و از نعمت پروردگار خویش [ با مردم ] سخن گوی"».

عاصم گفت:ای امیر مؤمنان! پس چرا تو در غذا خوردنت، به غذای خشك و در لباس پوشیدنت، به لباس خشنْ بسنده كرده ای؟

فرمود:«وای بر تو! خداوند عزوجل بر پیشوایان حق، واجب ساخته كه خود را همسنگ ناتوان ترینِ مردم سازند تا فقرِ تهی دست، وی را به شورش وا ندارد».[6].

4557. تذكرة الخواصّ - به نقل از احنف بن قیس -:بر معاویه وارد شدم. از شیرینی و ترشی، آن قدر آورد كه شگفتی مرا برانگیخت. آن گاه گفت:آن غذای رنگین را بیاورید. آن گاه، غذایی آوردند كه نفهمیدم چیست.

گفتم:این چیست؟

گفت:روده مرغابی است كه با مغز، انباشته شده و در روغن پسته، پخته شده و بر آن، شكر پاشیده شده است.

من گریه ام گرفت.

گفت:چرا گریه می كنی؟

گفتم:آفرین بر علی بن ابی طالب! چنان از جان خود مایه گذاشت كه نه تو و نه غیر تو نمی توانند چنین كنند.

گفت:چگونه؟

گفتم:شبی هنگام افطارش بر وی وارد شدم. به من فرمود:«برخیز و با حسن و حسین، شام بخور».

آن گاه خود به نماز ایستاد. هنگامی كه نمازش تمام شد، كیسه ای مُهر شده را خواست و از آن، مقداری آرد جو در آورد و بار دیگر، آن را مُهر كرد.

گفتم:ای امیرمؤمنان! تو را هیچ گاه بخیل ندیده ام. پس چرا بر این كیسه جو، مُهر می زنی؟

فرمود:«از روی بُخل بر آن مهر نمی نهم؛ بلكه می ترسم حسن یا حسین، آن را به روغنی آغشته كنند و یا چرب كنند».

گفتم:مگر حرام است؟

فرمود:«نه؛ ولی بر پیشوایانِ حق، واجب است كه در خوردن و پوشیدن، به ناتوان ترین افراد مردمشان تأسّی جویند و از مردم، با چیزی كه در توان آنان نیست، متمایز نشوند تا تهی دستان، آنان را ببینند و از خدا برای شرایطی كه در آن زندگی می كنند، خشنود باشند و ثروتمندان، آنان را ببینند و در شُكر و فروتنی بیشتر بكوشند.[7].

4558. نثر الدرّ:و در روایتی دیگر، احنف گفت:بر معاویه وارد شدم و وی از غذاهای گرم و سرد، و شیرین و ترش، آن قدر آورد كه شگفتی مرا برانگیخت. آن گاه، غذای رنگینی آورد كه نفهمیدم چیست. گفتم:این چیست؟

گفت:روده مرغابی است كه با مغز، انباشته شده و در روغن پسته، سرخ شده و بر روی آن، شكر پاشیده شده است. من گریستم. گفت:چرا می گریی؟

گفتم:یاد علی علیه السلام افتادم، هنگامی كه نزد او بودم و وقت افطارش رسید و از من خواست كه بمانم. آن گاه، كیسه ای مُهر شده را خواست.

گفتم:در كیسه چیست؟

فرمود:«آرد جو».

گفتم:بر آن مُهر زده ای كه برداشته نشود و یا بر آن بخل ورزیدی؟!

فرمود:«هیچ كدام؛ بلكه ترسیدم كه حسن یا حسین، آن را با روغنْ مخلوط كرده، چرب كنند».

گفتم:ای امیر مؤمنان! مگر حرام است؟

فرمود:«نه؛ امّا بر پیشوایان حق، واجب است كه خویش را با ناتوان ترینِ مردمْ عادت دهند تا نداری، تهی دستان را به سركشی وا ندارد».

معاویه گفت:از كسی یاد كردی كه فضل او جای انكار ندارد.[8].

4559. تذكرة الخواصّ - به نقل از سُوَید بن غفله -:روزی بر علی علیه السلام وارد شدم و در خانه اش جز حصیری كهنه نبود كه بر روی آن، نشسته بود. گفتم:ای امیر مؤمنان! تو زمامدار مسلمانان و حاكم بر آنان و بیت المال هستی و هیئت ها پیش تو می آیند و در خانه تو، جز این حصیر، چیز دیگری نیست؟

فرمود:«ای سوید! خردمند، در خانه انتقالی (موقّتْ) اثاث نمی چیند و در پیش روی ما، خانه ماندگاری است كه كالای خود را به آن جا منتقل كرده ایم و به زودی به آن جا منتقل خواهیم شد».

به خدا سوگند، سخنش مرا گریانْد.[9].

4560. امام باقرعلیه السلام:به خدا سوگند، علی علیه السلام تا بود، چون بندگان می خورد، و چون بندگان می نشست، و هرگاه دو پیراهن سنبلانی می خرید، غلامش را در انتخاب بهترینِ آن دو، آزاد می گذاشت و آن دیگری را خود می پوشید، و اگر آستین آن [ جامه] از انگشتانش می گذشت، آن را قطع می كرد، و اگر دامن آن از مُچ پایش می گذشت، آن را می بُرید.

او، پنج سال حكومت را به دست داشت و آجری بر آجری ننهاد و خشتی بر خشتی نگذاشت. نه ملكی را اِقطاع (تیول) خود كرد و نه طلا و یا نقره ای به ارث گذاشت. به مردم، نان گندم و گوشت می خورانْد و خود به خانه اش می رفت و نان جو با روغن و سركه می خورد و هیچ گاه، دو پیشامدی كه مورد رضایت خدا بودند، برایش اتّفاق نیفتاد، جز آن كه آنی را برگزید كه بر بدنش سخت تر بود.[10].

4561. اخلاق محتشمی:عامل آذربایجان در ماه رمضان با اموال آن جا به كوفه نزد علی علیه السلام آمده بود. علی علیه السلام وقتی نماز شام را با مردم خواند، با دست خویش گوشت و تِرید بر بیچارگان و دیگر اهل مسجد تقسیم كرد. وی دستور داده بود كه هر روز، شتری برای این منظور بكشند و وی تا از دو نمازْ فارغ نمی شد و به دست خود همه غذا را تقسیم نمی كرد، به خانه نمی رفت.

[ در آن شبْ] وی به كارگزار خود فرمود: «بهره خود را از این گوشت و تِرید بردار و با آن افطار كن».

كارگزار گفت: من نزد امیر مؤمنان روزه می گشایم. و پیش خود می پنداشت كه غذای بهتری بهره او خواهد شد.

هنگامی كه علی علیه السلام از كار خویش بیاسود و با كارگزار به خانه برگشت، قرصی از خشكار و اندكی سویق نزدشان آوردند كه بین آن دو تقسیم شد. علی علیه السلام به كارگزار فرمود: «بخور» وخود به خوردن پرداخت.

كارگزار گفت: من گوشت شتر و ترید را به طمع چیزی بهتر گذاشته ام!

علی علیه السلام فرمود: «مگر نمی دانی كه هر كس كارهای مردم را به دست گیرد، شایسته نیست كه چیزی بهتر از خوردنی آنان بخورد؟». سپس به قنبر فرمود: «برو پیش حسن و ببین نزد او طعامی هست كه مهمان ما را به كار آید!».

قنبر، پیش حسن علیه السلام رفت و دو گرده نان و اندكی ترید برای او آورد. حسن علیه السلام فرمود: «نزد ما جز این نمانده است». قنبر، آن را نزد كارگزار گذاشت و او از آن خورد.[11].

ر. ك:ص 405 (غذای علی).

ص 209 (زینت زهد).

ص 230 (فروتنی با وجود بزرگی).









    1. الكافی:1/410/1، بحار الأنوار:17/336/40.
    2. الرحمن، آیه 10 و 11.
    3. الرحمن، آیه 19 و 20.
    4. الرحمن، آیه 22.
    5. ضحی، آیه 11.
    6. الكافی:3/410/1، نهج البلاغة:خطبه 209، ربیع الأبرار:86/4.
    7. تذكرة الخواصّ:110.
    8. نثر الدرّ:304/1، حلیة الأبرار:20/233/2. نیز، ر. ك:ینابیع المودّة:16/447/1.
    9. تذكرة الخواصّ:115، عدّة الداعی:109، إرشاد القلوب:157.
    10. الأمالی، صدوق:437/356، روضة الواعظین:131.
    11. اخلاق محتشمی:10/445.